آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

شش

از امروز بر میگریم به عقب

برنامه امروز کاملا  اجرا شده.مانده یک فروند گزارش آزمایشگاه که بنویسد و عکس بگیرد.


آوادخت در کلاس:فلسفه این گزارش نوشتن چیست؟اینکه استا آقا، ما رفتیم در این کلاس و این کار را کردیم و و نتیجه این شد و همه چیز طبق دستور کار پیش رفت و همان ها را اجرا کردیم و....خب که چی؟سر کلاس یادگرفتیم دیگر.چرا کاری را که صدها نفر انجام داده اند و کار ما صرفا تقلیدی بیش نبوده را باز هم باید نوشت؟هی برگه هدر داد.هی کاغذ چرک کرد.هی درخت قطع کرد....

استاد: من میخوام اینا رو خوب یاد بگیرید و تو ذهنتون موندگار شه

آوادخت: استاد خب میمونه.یه هفته ای و یه ترمه کجا میخواد بپره؟

استاد: تنبلی نکنید

آوادخت(در دلش): تنبلی چیه؟فلسفه نداره خب؟


فکر آوادخت:

-- یادت هست در آن داستان شاگردی از اینیشتین پرسید : استاد هر ترم همین سوالات را امتحان میگیرید.چرا؟ و اینیشتین لبخندزنان گفت: سوالات همان است ولی پاسخ ها همان پاسخ های پیشین نیست

-- چه ربطی داره آوا؟ این گزارشها همونه.حالا بماند که تو متفاوت مینویسی و همچین همه هی از گزارشهایت تعریف میکنن.(پیش خودمان بماند که بیشتر حسودی میکنند.مثالش همین دوستمان که هفته پیش وقتی گزارش آوا را دید همچین با حرص گفت: دختره بیخود انتظار استادو میبره بالا) یه ورودی میدی و یه خروجی خاص میگیری.تازه استاد هم مدام سر میزنه و نتیجه ها رو مبینیه دیگه.

-- چه میدونم.شاید میخواد از برگه های گزارش ما جهت پاک کردن شیشه های خونه اش تو روزای خونه تکونی استفاده کنه یا تو آتیش چهارشنبه سوری.

و با این فکر خنده اش گرفت 


رو قبل یعنی چهارشنبه رکورد زد.با خستگی تمام امد خانه.خوابش برد.وقتی بیدار شد با انرژی بی نهایتی درسش را خواند.فوق برنامه بود .دوستش کتاب آوا را یادش رفته با خود بیاورد.


سه شنبه با 25درصد تخفیف برنامه اجرا شد.جالب انکه در کمال تعجب خودش آن 75 درصد تنها 2 ساعت روز او را گرفت.حقیقتا صبح را به بدی از دست داد.تقصیر خودش است.

نکته روز: وقتی حسی برای درس خواندن یا هرگونه فعالیتی نداری، یک دوش آب گرم، انرژی دوباره به تو میبخشد.پس یادت نرود


دوشنبه: کارها انجام شد.ولی کمی متفاوت درسهای متنوع از روزهای آتی را خواند.

نتیجه: در روزهای بعدی یک جای خالی برای درس عمده روز دوشنبه باقی خواهد ماند.ولی این کار را زیاد تکرار نکن.

پنج

و اما گزارش روزهانه (یعنی گزارش چند روز)

سه شنبه: تعطیل بود.چراکه جشن بزرگی در آن روز برگزار میشد و آوا آن روز را به خودش مرخصی داد.چرا البته نیم ساعت مطالعه داشت


چهارشنبه: تاخیر در بیدار شدن.با این حال برنامه را کامل انجام داد.تیک ها یکی پس از دیگری روی نام دروس فرود می آمدند.راستی امروز باز هم تعطیل بود.


پنجشنبه: تاخیر در بیدار شدن. یک موج منفی از نوع امواج همیشگی منزل منتها این بار با دز بسیار خفیف.باعث شد زمان صبح تا ظهر را کمی از دست بدهد.کمی هم بی حوصله شد.مجبور شد برنامه فردا (جمعه) را با امروز(پنجشنبه) کمی جا به جا کند.

نکته مفید روز: در ساعات پایانی شب تیکهای نخورده، ایده ای جدید در برنامه ریزی به او داد.یک تغییر کلی برای مدت ده تا یازده روز.البته میتوان زمان را کمتر هم کرد.سه بخش روز با یک درس و بخش چهارم با یه درس سبک و جدید.نتیجه کار: تمرکز بیشتر، جبران تیک های نخورده، کمی شتاب یکباره و روحیه بهتر


جمعه: تاخیر در بیدار شدن. قرار بوده ایده از امروز اجرا شود.ولی باز  هم نیازمند تغییراتی است.بنابراین برنامه امروز را مطابق گذشته انجام داد.با کمی کندی.و کمی نقص.پروژه روز در حدود 60 درصد اجرا شده.آوادخت راضی نیست


شنبه: تاخیر در بیدار شدن.روز آغاز ایده جدید.یک چارک فاز اول اجرا شده.برای ادامه ماجرا باید چاپگر را روشن کند.


وای خدایا چرا اینقدر من خوابم زیاد شده.چرا هی خوابم میاد؟من صبح رو بدجوری لازم دارم.ولی انگاری به پلکام سکه بستن که هی میفتن.این تاخیر در بیدار شدن رو چه کنم؟ حالا اگه کار نداشتم عین جغد بیدار می موندماا.ولی الان که کار دارم هی خوابم میاد.

یکی دعا کنه فردا استاد ساعت آخرم نیاد . اصلا مجبوره نیاد.چون اگه بیاد، اونوقت من نمیرم و از عدم حضور من در کلاس خیر و بهره ای نمی بینه


  آهنگیست در وبلاگ آوا از انیگما..جالب است و کمی قدیمی . با مرورگر IE گوش دهید


پ.ن.هم اینک استاد در سایتش اعلام کرده که فردا نمی آید  و طبعا کلاس هم تشکیل نمیشود. فرصتی دوباره جهت درس خوانی

چهار

آوا جمعه را چه کردی؟

یادش نیست.بیکار نبود ولی چه کارهایی کرده یادش نیست.

ولی شنبه را خوب میداند که استراحت کرد.

یکشنیه آلوده را با همه فعالیتش گذراند.و شنید که یحتمل چهارشنبه و پنجشنبه هم تعطیل خواهد بود.او خوشحال است.چون باز فرصتی دارد برای خواندن.نمیداند چرا چند تن از دوستانش ناراحتند ازین تعطیلی.چون احتمالا نمی توانند بیرون از خانه روند و دمی را در جمع دوستانشان بگذرانند.

آوادخت نمی داند دوست صمیمی یعنی چیه؟او با همه دوست هست در یک سطح.نه ژرف تر.آدمها در زندگی او جریان دارند مثل رود.اینست که حال آن گروه از دوستانش را که دلشان برای با رفقا بودن غش میرود نمیفهمد.اصلا یعنی چه؟آدم باید از تعطیلات خوشش بیاید


ولی بد دیروز این قسمت بود که یکی از دوستانش او را دقیقا یک ساعت برای اوردن کتاب معطل کرد.

-آوا من ۵ دقیقه دیگه میام و کتابتو میارم

-باشه پس من اینجا تو ایستگاه مترو منتظرم

و این ۵ دقیقه شد ۶۵ دقیقه.


خب اگر دیرتر می آمدی مشکلی نبود.اگر راستش را میگفتی که در ترافیکی، آوا حداقل میدانست که میتواند جزوه ای از کیفش در بیاورد و این یک ساعت را به مفیدی بگذارند.

نه اینکه روی سکو ببنشیند و کفش های عابران را نگاه کند و از نوع و مدل کفش بعضی ها خوشش بیاید.یک ساعت کفش دیدن.چه عالی

ولی خب نتیجه این انتظار کفشی سردرد آوادخت است و خستگی.

باری امروز هم دیرتر از جایش کنده شد.فقط رایانه اش را سرو سامان داد و رم خرید و سیستم بست و خنزرپنزر روی هارد نصب کرد.


همین؟

از روزی که توش مفید نباشم بدم میاد.