آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

چرخه روزانه

یک حالت بدی است.نمیدانید که..شاید هم بدانید...حالتی که میخوانی و میخوانی و میخوانی..بعد به شدت خوابت میگیرد..میگیرد و میگیرد...ولی نه..تو باید ادامه بدهی...پس باز هم چند خطی بیشتر میخوانی...

--چرا؟

--چون در برنامه ات برای این ساعت روز خواب در نظر نگرفته ای...خب خدایی ساعت 11 ظهر که دیگر یکی از زمان های اوج کار است نه خواب...

--خب اگر نخوانی چه میشود مثلا؟

--بد است دیگر...این ساعت برنامه تلف میشود و تو چندان زمانی برای جبران نداری...

--ولی چه میشود کرد؟ خواب از تو برده ادراک و تمیز....

پس تصمیم میگیری بخوابی..چشمها ها رو هم میگذاری...آفتاب پاییزی هم که به روی فرش خود نمایی میکنید...پتو را بالاتر میکشی که نور نارنجی که از پس بسته شدن پلکهایت پیداست اذیتت نکند..آخیـــش...میشماری...10،نه،8،هفت،6،پنج،4،سه،2،یک...

--الان خوابی....

--خوابم؟

--آری دیگر..خوابی..مگر رویا نمیبینی؟

--چرا تصاویری خواب گونه هست...ولی چرا میدانم اهل منزل در حال انجام چه کاری هستند؟این یعنی یبدارم دیگر...

پلکها را آرام بازی میکنی و دوبار میبیندی..از نو میشماری :

--ده، نه ، هشت، هفت....

بازهم تصاویر مجازی..همان تصاویر قبل از خواب کامل...ولی باز هم صداهای دنیای واقعی را میشنوم...

--بالاخره چه شد؟ خوابم یا بیدار؟

باز میشماری...10،9،8،....باز پلکها سنگینند...

--خوب است..رفتی در خواب....

--آری، یعنی نه، الان دیدم مامان رفت تو پذیرایی..وا؟من اینجا تو اتاقم!چطوری پذیرایی رو میبینم پس؟

دوباره پلکها نیمه باز...یک چرخش....باز شمارش..باز تصاویر قبل از خواب..باز دیدن تصاویر واقعی..باز بیداری...

و باز این چرخه تکرار میشود..خوابی ولی بیداری...بیداری ولی خوابی..خوابی ولی هشیاری...

بلند میشوی..میبینی یک ساعت گذشته...این یک ساعت خوابی بودی؟یا بیدار بودی؟ نمیدانی! پس چطور یکساعت گذشته؟ ولی بر میگردی پشت میزت...باز میخوانی...باز خواب میاید..تمرکزت کو؟نیست(تمرکز نداشتن روی مطالعه از همه بدتر است)..کلافه میشوی...وقتی کار داری خوابت میاید وقتی نیت استراحت داری بین مرز خواب و بیداری میمانی..

و این دور این روزها مدام تکرار میشود....

نظرات 16 + ارسال نظر
ali جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ب.ظ

شاید کمی ورزش منظم بتونه این حالت کسالت و رخوت رو ازتون بگیره. یا درس خوندن تو محیط کتابخانه هم میتونه مفید باشه.

فعلا که نمیتونم باشگاه برم برای همین ورزشهام خلاصه شده تو نرمشهای روزانه...
اوهوم..گمونم باید محیطمو عوض کنم

محمد جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:29 ب.ظ http://h-no-h.blogsky.com/

مشکلت با این حس بد هست که اگه ساعت 11 خوابت اومد نباید بخوابی، چ.ن بقیه دارن کار می کنن و .....، اگه با این حس کنار بیای و یکم بخوابی مشکلت حل میشه، به نظرم به این فکر نکن دیگران دارن چی کار می کنند به این فک کن که با این حس خواب آلودگی نمی تونی درس بخونی و چاره ای جز خوابیدن نداری تا رفرش شی....

میدانی؟مشکل اینه که خسته ام ولی خوابم نمیره..فقط هی وقت ازین خستیگی تلف میشه..نه خوابیدم نه کاری کردم...به دیگران فکر نکردم..خودشون میان تو ذهنم نمیدونم شایدم همنی باشه که تو میگویی

سویل جمعه 11 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ب.ظ

سلام...
معمولاً این خوابای بی موقع و بین خواب و بیدار بودن بخاطر اینکه روح آدم ناراحت و خسته است ....(البته این علمی نیست نظر شخصیه)

آری.برادرم نیز همین رو میگه..میگه ذهنت آشفته است لابد..استرس داری

سارا شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ق.ظ http://man-sokout-seda.blogfa.com

کلا باز کردن کتاب به نیت درس خواندن همان و حس خواب آلوگی کذایی همان
خصوصا وقتی میخواد آدم طبق برنامه بره جلو

آره اون اوایل شروع کار همینه ولی بعدش که آدم غرق کار میشه همه چی خوبه..ولی وقتی این وسط خواب بیاد دیگه بد میشه

مرتضی شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:33 ب.ظ http://i-morteza.persianblog.ir

و چه تکرار تلخی است این تکرار.

خب حالا اینقدر تلخه که میخندید؟

امید شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:26 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

با چرخ روزگار باید چرخید
نچرخید جا می مونید

فعلا لهمون نکنه..

ناهید کوچولووو شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ب.ظ

با نظر سویل موافقم .
به خودت خیلی سختی میدی ؟
روزی چند ساعت میخوابی ؟

سختی باید کشید این مدت...ایمممم گمونم یه 6 یا هفت ساعتی بشه خوابم

سحر یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ق.ظ http://aseman132.blogfa.com

منم این چرخه رو دارم با این تفاوت که من عمیق می خوابم !

نوش جان
همین دیگه..من خوابم نمیبره که

آدمک یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:59 ق.ظ http://www.nightthoughts.persianblog.ir

استراتیژی (به قول شما ایرانی ها: راهبرد) من در اینگونه مواقع:

دفتر و کتاب ها رو می آرم توی همون آفتاب پاییزی و روی فرش پهن می کنم (ترجیحاً اتاقی که محل عبور و مرور کودکان کتاب پاره کن نباشه) و همونجا درس می خونم. هر وقت که خوابم اومد چشمام رو می بندم اگه واقعاً خوابم اومده باشه که خواب می رم وگرنه بعد از دو سه دقیقه دوباره شروع به خوندن می کنم.

اوهوم..جالبه این روش

ali یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ب.ظ

سوالی در مورد مقطع دکترا در آمریکا پرسیده بودین، گفتم جوابتون رو اینجا بذارم که براتون راحتتر باشه. راستش نمی دونم این اقوام شما در مقطع لیسانس هستند یا فوق لیسانس و دکترا! باید پذیرفت که در مقطع لیسانس نه تنها تعداد واحدها و دروس زیاد هست، بلکه تکالیف و تعدد امتحانات هم بسیار زیاده و باعث میشه که وقت زیادی از آدم گرفته بشه. البته تو دانشگاههای طراز اول ایران هم چنین وضعیتی برقرار هست و تنها مختص اینجا نیست با این تفاوت که اینجا نمره گرفتن بسیار ساده تر از ایران هست. حتی شما میتونید به سایت دانشگاه MIT رجوع کنید و سوالات میانترم و پایانترم اونها رو ببینید. اما در مقطع دکترا معمولا کسی بیشتر از 3 تا درس در یک ترم نمیگیره و بقیه ی اوقاتش رو روی research خودش میذاره. برای اون 3 درس هم به اندازه ی کافی تکلیف و تمرین هست بعلاوه ی research که خودش خیلی وقتگیر هست. این 3 تا درس هم بستگی به نوع درس بین 2 تا 3 جلسه در هفته هست. لذا این اقوام شما میتونن هر روز کلاس داشته باشند.اما اگه این سر سلوغی رو بهانه ای میکنن برای دور شدن از اقوام و دوستان بدونید که دارن کلاس میذارن. قطعا میتونن به همه ی کاراشون برسن و در ضمن احوالپرس دوستان و فامیل هم باشن.
ان شالله که جواب سوال شما رو داده باشم.

بسیار بسیار جامع و عالی بود.دوستان مقطع دکترا هستند.با توجه به صحبت شما و چیزی که خودم از این دوستان دیدم همون مبحث کلاس گذاری صحیح است متاسفانه ممنونم که اومدید تا اینجا

ناهید کوچولووو دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ق.ظ

داروی آرامبخش گیاهی نوش جان کن
مثل اسطوخودوس
شاید هم املاش رو اشتباه نوشتم ، خودت چک کن
شب اگه راحت و آسوده بخوابی و آروم بخوابی ، دلیلی نداره خوابت ببره موقع درس خوندن ، یا هم خیلی فشرده برنامه ریزی کردی که خسته میشی .

تا اونجا که یادمه دیکته اشو درست نوشتی
نمیدونم والا..شایدم درسش حوصله سر بره..شایدم خسته شدم..باور کن برنامه رو از این باز تر نمیشه بنویسم..چون میمونم..داروی انرژی زا سراغ نداری؟

محمد دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:27 ق.ظ http://h-no-h.blogsky.com/

من به دیگران فکر می کردم، اما چرا خسته ای، شب ها مگه خوب نمی خوابی ؟ یا که روحت خسته هست؟

شبا بعضی وقتا خوابم دیر میبره.. روح و فکرم که مدام درگیری داره با برنامه ام...با مشکلات..مثل همه

احسان سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:28 ق.ظ http://ehsanhp.blogsky.com

بخون آوا جون بخون! بخون که بالاخره یه روز هم باید پوشک بچه عوض کنی و هم ظرفا رو بشوری و هم غذا بپزی و هم............بخون آواجون بخون!

یعنی تو فکر میکنی من شوور میکنم؟ چه به من امیدواری

هدی چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:18 ب.ظ http://dr83.blogfa.com/

آخییییی آره من کاملا درک می کنم
تو این مواقع یا باید پاشی جفتک بندازی یا یه کاری کنی تو رو از ته دل بخندونه ویا آبی بس خنک و سر و رویت بزنی

سلاااام
بلند شدم ورزش کنم..ولی بیحالی بدجور منو در برگرفته بود

ناهید کوچولووو چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:20 ب.ظ

داروی انرژی زا نه ، احتمالا عطاری ها سراغ دارنند

این اسطوخودوس من چون این روزها مصرف میکنم ، گفتم چون واقعا قبل از خواب موثره .


امیدوارم بشود در این منزل امتحانش کرد

نگران آینده شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:40 ق.ظ http://skn.blogfa.com/

سلام.مطلب خوبی بود و زبان حال خیلی از اوقات بنده!این جور مواقع فکر و خیال رو بزار کنار و یه کم بخواب.موفق باشی!
خوشحال می شم به من سر بزنید.و خوشحال تر می شم اگه نظر بزارین!

خوابم نمیبرد اخه..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد