آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

هفت

BS یادداشت مرا میپرانی؟


آه خدای من ( بلوتوسی بخوانیدش)

امروز چند شنبه است؟آوادخت امروز داشت عکسها را تاریخ میزد.هرچه بیشتر فکر میکند،کمتر یادش میابد:

--هفته از کی شروع شده؟این عکسا رو یکشنبه گرفتم؟یعنی امروز باید چهارشنبه باشه؟اگه امروز چهارشنبه است پس چرا من از صبح خونه ام؟اگه عکسا رو یکشنبه گرفتم پس اصلا کی وقت کردم بگیرمشون؟اخه یکشنبه که روز شلوغیه؟


و از نوری که در عکسها وجود داشت ساعت روز را حدس زد:

-- اها آره دیگه..همینه.عکسا برای چهارشنبه است.

یادش امد که تنها چهارشنبه هاست که دو سه ساعت خالی دارد و آن را به کتابخانه میرود.پس متعاقبا این روزها باید اوایل هفته باشد.و از آنجا که دیروز هم خانه نبود پس یحتمل دیروز یکشنبه بوده


وا اسفا

همین دیرزو نبود که ریز ریز داشت خاطرات ده سال پیش را ردیف میکرد؟نه به دیروزش نه به حالا که قصد نوشتن کرده نمیداند آخرین مطلبش متعلق به چه زمانی است.به آخرین یادداشت رجوع میکند:

--شش>> پنجشنبه

-- خب که چی؟روزهای از شیش به بعد رو میخوام.چرا یادم نیست؟

--اا؟مگه تو دفترت یادداشت نمیکنی؟

بر میخیزد.دفترچه یادداشتش را می آورد.نیمه دوم آذر،تیکهای زده را میبیند.از 26 جای تیک فقط دوجا تیک نخورده.تبریکت میگویم آوا


جمعه..جمعه را چه کردی آوا؟فکر کن.تصاویرمیخواهم...زمان دوری نیست.بگو..بگو

-- هوم؟..اها یادم امد که برادر مهربانم رایانه را در چنگال خود گرفته بود و متعاقبا کارهای رایان های را نمیشد انجام داد.

ولی خب با کمی معطل کردن برادر گزارشی را تایپ کرد و پرینت گرفت.مختصری از درس 6 و کمی هم از درس 9 و دو بخش از درس 10 را خواند.

شنبه سه بخش از درس 2 و یک بخش از درس 7 را انجام داد.زمان روز زیادی آمد.ولی خب باز هم موج منفی منزل را گرفته بود که آوا شانس آورد که کارش را زودتر تمام کرده بود.میخواست در مورد مطلبی جستجو کند ولی....(چقدر بعد ان موج منفی دلش میخواست بیاد اینجا و بنویسد. ولی دید بنا به مثل پول، پول می آورد، ممکن است غم هم غم بیاورد )

یکشنبه هم خوشبختانه دوستش کتاب آوا را آورد.بعد از اینکه به خانه آمد، فقط توانست برای یک درس (درس11) برنامه بریزد از روی همان کتاب.نمیرسد کتاب بدان حجیمی را تمام کند.با خودش قرار گذاشته، تا هرجا توانست عمیق میخواندش.

دوشنبه : کار دوشنبه را سبکتر برگزار میکند.یک گزارش نوشت.در ادامه هم درس 3 را میخواند.کار مهم امروز همین است.


پ.ن: امروز ازون روزاست که که حس خوندن ندارم.نه درس نه آواز.حس میکنم قیافه ام آویزان شده.یعی همه اجزای صورت رو به زمین در حرکتند


حق با تو بود از غم غربت شکسته ام..بگذار صادقانه بگویم که خسته ام


شش

از امروز بر میگریم به عقب

برنامه امروز کاملا  اجرا شده.مانده یک فروند گزارش آزمایشگاه که بنویسد و عکس بگیرد.


آوادخت در کلاس:فلسفه این گزارش نوشتن چیست؟اینکه استا آقا، ما رفتیم در این کلاس و این کار را کردیم و و نتیجه این شد و همه چیز طبق دستور کار پیش رفت و همان ها را اجرا کردیم و....خب که چی؟سر کلاس یادگرفتیم دیگر.چرا کاری را که صدها نفر انجام داده اند و کار ما صرفا تقلیدی بیش نبوده را باز هم باید نوشت؟هی برگه هدر داد.هی کاغذ چرک کرد.هی درخت قطع کرد....

استاد: من میخوام اینا رو خوب یاد بگیرید و تو ذهنتون موندگار شه

آوادخت: استاد خب میمونه.یه هفته ای و یه ترمه کجا میخواد بپره؟

استاد: تنبلی نکنید

آوادخت(در دلش): تنبلی چیه؟فلسفه نداره خب؟


فکر آوادخت:

-- یادت هست در آن داستان شاگردی از اینیشتین پرسید : استاد هر ترم همین سوالات را امتحان میگیرید.چرا؟ و اینیشتین لبخندزنان گفت: سوالات همان است ولی پاسخ ها همان پاسخ های پیشین نیست

-- چه ربطی داره آوا؟ این گزارشها همونه.حالا بماند که تو متفاوت مینویسی و همچین همه هی از گزارشهایت تعریف میکنن.(پیش خودمان بماند که بیشتر حسودی میکنند.مثالش همین دوستمان که هفته پیش وقتی گزارش آوا را دید همچین با حرص گفت: دختره بیخود انتظار استادو میبره بالا) یه ورودی میدی و یه خروجی خاص میگیری.تازه استاد هم مدام سر میزنه و نتیجه ها رو مبینیه دیگه.

-- چه میدونم.شاید میخواد از برگه های گزارش ما جهت پاک کردن شیشه های خونه اش تو روزای خونه تکونی استفاده کنه یا تو آتیش چهارشنبه سوری.

و با این فکر خنده اش گرفت 


رو قبل یعنی چهارشنبه رکورد زد.با خستگی تمام امد خانه.خوابش برد.وقتی بیدار شد با انرژی بی نهایتی درسش را خواند.فوق برنامه بود .دوستش کتاب آوا را یادش رفته با خود بیاورد.


سه شنبه با 25درصد تخفیف برنامه اجرا شد.جالب انکه در کمال تعجب خودش آن 75 درصد تنها 2 ساعت روز او را گرفت.حقیقتا صبح را به بدی از دست داد.تقصیر خودش است.

نکته روز: وقتی حسی برای درس خواندن یا هرگونه فعالیتی نداری، یک دوش آب گرم، انرژی دوباره به تو میبخشد.پس یادت نرود


دوشنبه: کارها انجام شد.ولی کمی متفاوت درسهای متنوع از روزهای آتی را خواند.

نتیجه: در روزهای بعدی یک جای خالی برای درس عمده روز دوشنبه باقی خواهد ماند.ولی این کار را زیاد تکرار نکن.

شما یادتون هست؟

تکراری است.ولی تکراری با مزه.اصلا مطلب ازین بلندتر است

 

شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت

جوجه های رنگی میداد.

شما یادتون نمیاد، آخر همه فیلم ویدئو‌ها شو ضبط میکردن.

شما یادتون نمی یاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید 1 ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم


http://s1.picofile.com/file/6210459754/1.jpg

 

شما یادتون نمیاد، کیک می خریدیم پونزه زار. کاغذ زیرش رو هم می جویدم!
شما یادتون نمیاد آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندترتندترشکن!
شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم


http://s1.picofile.com/file/6210457742/0.jpg

شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.
شما یادتون نمیاد ، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !
 

شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!
شما یادتون نمیاد اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا؟

http://s1.picofile.com/file/6210460760/2.jpg

 

ادامه مطلب ...