آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

کجایم من؟- بخش دوم-

نظر به پست قبلی، آوا همچنان درگیر است..ببخشید اگر فرصت نکرده به شما دوستان سر بزند..

مدام از خودش میپرسد:

خب اگه همه شرایطم مناسب بود، اگه یه عالمه پول داشتم، اگه امکان تحصیل در بهترین کشور دنیا رو داشتم، چه رشته ای رو با جان و دل میرفتم سراغش؟


آوا درس خواندن را دوست دارد.پس تا اینجا مشکلی نیست.ولی دارد فکر میکند از کجا باید علاقه اش را بیابد؟اینکه در همین رشته خودش متخصص شود ایده خوبیت.ولی ترسی کوچک دارد آوا!! میترسد برود و متخصص بشود ولی باز علاقه مند نشود. به نظرتان ترس بی موردی است؟

از شما میپرسد که اگر بگویید او ا راهنمایی بزرگی کرده اید در حد نشان دادن مسیر زندگی


شما چطور دریافتید که به چه رشته ای علاقه مندید؟

چطور فهمیدید که برای چه کاری ساخته شده اید و باید حتما آن را انجام دهید؟

چرخه روزانه

یک حالت بدی است.نمیدانید که..شاید هم بدانید...حالتی که میخوانی و میخوانی و میخوانی..بعد به شدت خوابت میگیرد..میگیرد و میگیرد...ولی نه..تو باید ادامه بدهی...پس باز هم چند خطی بیشتر میخوانی...

--چرا؟

--چون در برنامه ات برای این ساعت روز خواب در نظر نگرفته ای...خب خدایی ساعت 11 ظهر که دیگر یکی از زمان های اوج کار است نه خواب...

--خب اگر نخوانی چه میشود مثلا؟

--بد است دیگر...این ساعت برنامه تلف میشود و تو چندان زمانی برای جبران نداری...

--ولی چه میشود کرد؟ خواب از تو برده ادراک و تمیز....

پس تصمیم میگیری بخوابی..چشمها ها رو هم میگذاری...آفتاب پاییزی هم که به روی فرش خود نمایی میکنید...پتو را بالاتر میکشی که نور نارنجی که از پس بسته شدن پلکهایت پیداست اذیتت نکند..آخیـــش...میشماری...10،نه،8،هفت،6،پنج،4،سه،2،یک...

--الان خوابی....

--خوابم؟

--آری دیگر..خوابی..مگر رویا نمیبینی؟

--چرا تصاویری خواب گونه هست...ولی چرا میدانم اهل منزل در حال انجام چه کاری هستند؟این یعنی یبدارم دیگر...

پلکها را آرام بازی میکنی و دوبار میبیندی..از نو میشماری :

--ده، نه ، هشت، هفت....

بازهم تصاویر مجازی..همان تصاویر قبل از خواب کامل...ولی باز هم صداهای دنیای واقعی را میشنوم...

--بالاخره چه شد؟ خوابم یا بیدار؟

باز میشماری...10،9،8،....باز پلکها سنگینند...

--خوب است..رفتی در خواب....

--آری، یعنی نه، الان دیدم مامان رفت تو پذیرایی..وا؟من اینجا تو اتاقم!چطوری پذیرایی رو میبینم پس؟

دوباره پلکها نیمه باز...یک چرخش....باز شمارش..باز تصاویر قبل از خواب..باز دیدن تصاویر واقعی..باز بیداری...

و باز این چرخه تکرار میشود..خوابی ولی بیداری...بیداری ولی خوابی..خوابی ولی هشیاری...

بلند میشوی..میبینی یک ساعت گذشته...این یک ساعت خوابی بودی؟یا بیدار بودی؟ نمیدانی! پس چطور یکساعت گذشته؟ ولی بر میگردی پشت میزت...باز میخوانی...باز خواب میاید..تمرکزت کو؟نیست(تمرکز نداشتن روی مطالعه از همه بدتر است)..کلافه میشوی...وقتی کار داری خوابت میاید وقتی نیت استراحت داری بین مرز خواب و بیداری میمانی..

و این دور این روزها مدام تکرار میشود....

خشانت خانگی

حضرت پدر از درب منزل وارد میشوند..اهل منزل در حال تماشای یک فیلم اکشن هستند.پس از حدود یک چهارم ساعت در یکی از نقاط حساس فیلم حضرت پدر بانگ بر می آورند که:


-- این فیلما چیه نگاه میکنید؟چقدر قتل و پلیس؟چقدر خشونت؟اعصاب و روان میمونه براتون؟ بابا باز اون کانال اخبارو بگیرید ببینیم دنیا دست کیه؟بحرین و لیبی و اسرائیل و اینا چی شد آخه؟چقدر خشونت؟ چقدر بکش بکش؟


در حالیکه اهل منزل از حرف پدر اینگونه >><< بودند آوا گفت:

-- یعنی واقعی و مستندش بهتره؟