آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

مراقبت از چاه و سنگ

حتما تا به حال شنیده اید این ضرب المثل را: دیوانه ای سنگی در چاهی میاندازد که ده عاقل هم نمی توانند آن را در بیاورند..
شنیدنش بماند.شاید به چشم و در عمل هم این جمله را درک کرده باشید.خصوصا کسانیکه در محلی اجتماعی با اقشار گوناگون جامعه مشغول به کار هستند شاید بهتر این جمله را لمس کنند.آنجا محل کار است و زندگی جدی و...
ولی تصور کنید چنین چیزی در خانواده ای اتفاق بیفتد.آنگاه میرسید به حکایت خانه آوا اینها.اینکه جزئیات ماجرا چیست بماند.آوا در خانواده ایست که همگی افراد آن جز والدین،تحصیلات دانشگاهی دارند.به نوعی همگی از افرادی هستند که شخصیت اجتماعی مفید و محکمی دارند.مهندس و استاد و....به جرات میتواند بگوید که که اگر این افراد به این درجات رسیده اند همگی به خاطر فداکاری مادر و شعور خود این فرزندان بوده.باز جای شکرش باقیست که این فرزندان باهوش بوده اند و در آن شرایط سخت و فشارهای عصبی توانسته اند به جایی برسند. ولی پدر این خانواده از سالیان سال قبل سنگ و سنگهایی به چاه انداخته که حالا همگی اهل این منزل هرچه فکرهایشان را روی هم میگذارند، راه حلی پیدا نمیکنند.
الان که آوادخت این پست را مینویسد صدای مشاجره از سالن پذیرایی به گوش میرسد.آوا دیگر آنجا نیست.چون از حفظ است تمامی جملاتی را که دارد ردو بدل میشود.صدای بحث  الان مثل موسیقی متن یک فیلم، در هنگام نگارش این پست در جریان است.مثل همه وقتهایی که فرزندان خواسته اند درس بخوانند و این فریادها و دعواهای سر موضوعات الکی بوده.گرچه با اینکه آوا اکثرا دخالت کمی دارد و بیشتر ناظر است ولی بعد از هر دعوایی کاملا بی انرژی و بی حس میشود.( کاهش حداقل همگی مهارت حرف زدن و مهارتهای کلامی می آموختند جای فریاد) هر وقت افراد خواسته اند تا دست در دست هم پروژه ای جدید برای پیشرفت خانواده را کلید بزنند پدر از راه رسیده و جدلی به راه انداخته که تمام انرژی ذهنی افراد را برای هفته ای یا ماهی تخلیه کرده.اینست که فکرها جمع نمیشود.انرژی ها به هدر میرود.هر دم میتواند موقعیتی باشد برای سوهان کشیدن اعصاب.بحثهای بی نتیجه و دورهای باطل.
و اما قانون....آن هم هیچگونه حمایتی از خانواده علی الخصوص مادر ، آن هم مادری که هم داخل خانه هم خارج از آن کار کرده، ندارد.
آوا چرا این پست را نوشته؟ نمیداند.به هر روی گره است در کار..شاید گره هایی که همه اهل منزل با این سطح تفکر نمیتوانند بازش کنند.
شاید این پست به این دلیل بود که بگوید هنگام تشکیل زندگی مشترک، وقت انتخاب همسر، زمان شناخت بیشتر، قبل از بچه دار شدن اینقدر خودخواه نباشید.(هرچند پدر و مادرها هم از کودکی و در دوارن مختلف زندگی خود به نوعی قربانی بوده اند)حداقل چشم انداز 15 بیست ساله ای برای فرزندتان در نظر بگیرید.اینجا دیگر زندگیست.محل آرامش.نه محل کار که اگر یکی از همکاران سنگی در چاه بیندازد چند صباحی تحمل کنید تا پروژه کاری تمام شود.اوپسسسس.............

آی.کی.دو

خب قرار خودش بود.خودش با خودش قرارداد کرده بود که سه ماه بهار را یک ورزش برود تا بدنش منعطف شود و از تابستان برود ورزشی که همیشه آرزویش را داشته.

چند ماه پیش نشانی باشگاهی را که این رشته ورزشی را داشت از سازمان تربیت بدنی گرفته بود و دیروز رفت برای ثبت نام....

به جلوی در باشگاه که رسید تابلویی بزرگ سردر باشگاه خودنمایی میکرد: باشگاه بدنسازی ... با مربیگری آقای...

هوم؟خب نام باشگاه که همین است.فقط پیشتر برای خانمها هم بود..الان؟!!..در گیر و دار این فکر که برود تو یا نرود یک آن فکر کرد خب چه کاری است؟ شماره تلفن را که نوشته .درست است که جلوی در باشگاه است ولی خب بزنگد و بپرسد تا نرود ییهو با هیکلهای هرکولی (به نقل از وبلاگ دلفین) روبه رو شود.

--الو..سلام آقا ببخشید ..میخواستم بدونم برای خانم ها صبح ها کلاس دارید؟

آن سوی خط صدای مردانه همچین ورزشی :

-- نه آبجی ..اینجا فقط واسه آقایونه 

-- خب اخه قبلا اینجا برای خانومها هم کلاس داشت.نداشت؟

-- چرا آبجی..تعطیل شد

-- ایممم...آهوم...مرسی آقا ممنون

--  چاکر آبجی

ااا؟حالا چه کار کند؟چند قدم بالاتر باز هم باشگاهی خودنمایی میکند.این یکی صراحتا نوشته که هم برای خانمها و هم آقایان کلاس دارد..قبل از اینکه داخل برود میبیند که مرد هیکل آرنولدی ساک به دست از در خارج میشود.خب خدا را شکر نیازی نیست داخل شود این یکی را هم باید زنگ بزند.زنگ که میزند صدای پشت خط میگوید:

-- نه خانم..همین سه روز تا پایان خرداد کلاس برای خانومها هست.بعدش دیگه کل باشگاه برای مرداس....


صبح امروز باز هم در جستجوی باشگاه از سازمان تربیت بدنی کمک میگیرد.اینبار اما جواب درستی نمیابد.به پیشنهاد برادرش چند باشگاهی که ورزش رزمی دارند را سر میزند.یکی هست نزدیک خانه.که از قضا ورزش مورد نظر را دارد..با خوشحالی پله ها را میپرد پایین به سوی محل ثبت نام.خانم منشی بسیار چهره خنده رویی دارد:

-- عزیزم برای خانمها کنگ فو داریم..آی کی.دو فقط برای آقایان هست

--

در آن حوالی باشگاه زیاد است.اولی که تند تند قیمتها و شرایط را میگوید ولی فقط بدنسازی برای بانوان دارد.دومی که هم ورزش رزمی دارد به خاتون ها فقط تکواندو می آموزد.سومی هم ...


دارد کم کم قید ورزش را میزند.خب نشد دیگر.اصلا فوقش این تابستان ورزش نمیرود.(نروم واقعا؟)فرصت طلایی بود برای اینکه مهارت دلخواهش را بیاموزد.ولی پنداری این زنان مرزو بوم ما با ورزش رزمی بیگانه اند.

در همین نومیدی است که یک برگه تبلیغاتی از درب منزل به داخل راه رو می آید.تبلیغ باشگاهی رزمی است.به به این یکی باشگاه هم آی.کی.دو دارد.تماس میگیرد:

-- بله داریم این رشته رو..نه متاسفانه چون زیاد از رزمی استقبال نمیشه فقط برای آقایونه...


و در آخر آوا با خود میپندارد که دفاع شخصی که در این مملکت برای زنان از اهم واجبات است پس چرا خاتونها کم استقبال میکنند و با عرض شرمندگی بیشتر غر میزنند از وضع جامعه و ..که کار بدانجا میکشد که هر چه باشگاه بانوان است تبدیل شود به محل ورزشهای رزمی برای آقایان و ...

اصلا او کاری به این کارها ندارد.آخرین راه حلی که به ذهنش میرسد این است که مستقیما زنگ بزند به یکی از همین مربی های مرد و از او برای کلاس بانوان سوال کند و اگر نبود به همان مربی بگوید که حاضر است در کلاس مردان شرکت کند ..فوقش یه  روسری نیاز است دیگر





گزارش هشت روزه

هشت روز  از نَوَد

سه روز متناوب جنگ

فرداهای این سه روز مغز های یخ زده و انرژی روانی صفر شده

آن دو روز هم امید به فرداهای بهتر یا جستجوی راه حل

نتیجه : ...........

رویای پوچ: آخ خدایا کاش بغلم میکردی