آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

محرم 90

دوستی اندر باب محرم نود ، البت به دید انتقادی، اینگونه نگاشته بود:


به راستی عزاداری پرباری بود سال 90:

-تلویزیون عزاداری یزدو نشون میده.نوحه اش همه رو برد به "لب کارون": خدا بیامرزدت "آغاسی"

-عزاداری اون یکی کانال..نوحه رو که گوش میدی یهو یادت میاد که بگی: روحت شاد "دلکش"بانو!

-دسته از سر کوچه رد میشه.مداحه که میخونه یهو با خودت میگی: خدا رحمت کنه"هایده" رو!

-عزاداری جنوبو نشون میده.ناخودآگاه شور برت میداره که:آهاا!! حالا همه بندریاش!! خدا حفظت کنه "سندی"

خلاصه از برکات محرم امسال،درود و رحمت و فاتحه بود که با آهنگای امسال برای هنرمندان قدیمی این مرزو بوم فرستادیم!!


پ.ن.در رابطه با مراسم محرم اینجا رو هم بخونید.

ایکس و کتاب

اندرباب معرفی کتاب آن که:
مدتی بود(چیزی حدود 4 سال) دوست آوادخت (فرضا به نام ایکس) درگیر مشکلاتی بود عاطفی.این دوست آوا همیشه برای او (و البته خیلی های دیگر) ازن مشکلاتش میگفت و درد دل میکرد..هرکس بنا به تعقل و یا تجربه او را راهنمایی مینمود.روزی دوست آوا پشت تلفن به او گفت:

--آخه چرا این حادثه هی باید برای من تکرار بشه؟چرا هرجا میرم یا هرکی رو میینم عینا همون حادثه برام اتفاق میفته و ...

آوا در خاطر داشت که در دفعات پیشین این  دوست محترم چندان توجهی به راهنمایی های او(و سایرین) نداشت.باز مدام در این چاله میافتاد.از سویی آوا هم دیده و هم خوانده بود که درسهای زندگی آنقدر تکرار میشوند تا شما درس لازم را بیاموزید و بعد آسوده شوید.حتی یکی از دوستان دیگر یکبار به ایکس مستقیما گفته بود:
--" ببین اگه یه بار اشتباهی کردی اشکالی نداره ولی اگه 10 بار همون اشتباهو کردی دیگه حماقت از خودته "

باری، آوا داشت فکر میکرد که چگونه به دوستش کمک کند؟جواب چراهای دوستش را میدانست ولی با توجه به اینکه ایکس چندان توجهی به راهنمایی اطرافیان نداشت،آوا از چه طریقی میتوانیست او را کمک کند تا خودش جوابها را از یک مرجع معتبر بیابد و ازین رنج ها راحت شود؟ لحظه ای به ذهنش رسید که یک کتاب خوب به دوستش معرفی کند تا این دوست با استفاده از تعالیم آن کتاب بتواند ضمیرناخودآگاهش را دوست بدارد و با آن ارتباط برقرار کند و به نوعی گره های وجودش را باز کند تا دیگر آن قضیه  و مشابهاتش تکرار نشود در زندگی ایکس.آوا نام کتاب را به ایکس گفت.

گذشت و گذشت تا چندی پیش قضیه ای پیش آمد که آوادخت از یکی از تعالیم آن کتاب نام برد.ایکس هم آنجا بود.ایکس به یکباره بر آشفت و گفت:

--"غلط کرده کتاب فلان.خیلی هم کتاب مزخرفی بود.حیفه پولی که پاش دادم"

-- آوا لحظه ای ماند:

آوا صادقانه میگوید که این حرف ایکس به او برخورد.هرچه باشد آوادخت این کتاب را معرفی کرده بود.ایکس که گفته بود "غلط کرده کتابِ..." پنداری به آوا گفته بود: "غلط کردی این کتاب و به من معرفی کردی..خیلی مزخرفی.."

ولی طبق تعالیم همان کتاب آوا توانست از آن حالت برخورندگی!! بیرون بیاید و با دلیل و آوردن مثال از همان کتاب ثابت کند که کتاب مزخرف نیست.بنابراین شروع کرد به بحث و نقد کتاب.با تعالیم همان کتاب و قرار دادن ایکس در موقعیت بحث ، فهمید که سرکار خانم ایکس اصلا تمرینات کتاب را انجام نداده چون به نظرش تمارین بسی بیخود بوده اند و ارزش انجام نداشته اند ایکس اصلا نمیتواسنت برای مزخرف بودن کتاب دلیل بیاورد.فقط میگفت:" این نظرمه ....این نظر منه" خب کو دلیلت؟

القصه تمام واکنشهای ایکس در کتاب ذکر شده بود.حال چطور اون این کتاب را مزخرف دانسته بود؟


آری، اینگونه بود باز با همان کتاب آوا دانست مثل اینکه نباید هر کتابی را به هر سطح فکری معرفی کرد.حتی اگر به نیت راهنمایی و نجات دوستت باشد.و دوم اینکه ازین تریبون استفاده میکند و به (خودش و) شما دوستان میگوید اگر روزی کسی، فیلمی کتابی موسیقی و ...به شما معرفی کرد و شما آن را مناسب نیافتید صادقانه همین را اعلام کنید که خوشتان نیامده یا با افکارتان نمیخوانده.هرگز مانند ایکس عمل نکنید.

برخورد ایکس بسی زننده بود.ایکس حتی نفهمید که این کتاب برای راهنمایی او بوده و چقدر میتوانست برایش مفید باشد.

حالا آوا فکر میکند آیا دفعه بعد اصلا به درد دلهای ایکس گوش کند؟یا فقط بشنود و سر تکان دهد و سکوت کند؟او که دیگر راه حل را به ایکس گفته بود.خود ایکس نخواسته بود..


خصوصی نویسی در وبلاگ

اندر باب خصوصی نویسی در وبلاگ اینکه:

وقتی کار مطالعه اش انجام شد سریع از روی صندلی میز تحریرش جستی زد و پرید پشت صندلی میز کامپیوتر و دکمه روی کیس را فشرد و نت آمد خیلی اتفاقی به وبلاگی رسید با سابقه ای چند ساله.پست آخر وبلاگ صاحب وبلاگ از مزاحمتهای وبلاگی شکایت نموده و اذعان داشت که استثنائا اینبار این پست آخر را به صورت عمومی منتشر نموده است.صفحه اول وبلاگ تماما پستهایی بود که رمزگذاری شده بود.خب عیبی نداشت.دلش خواسته.البته در هر پست حدودا 20 نفری نظر داده بودند.سری زد به آرشیو چندین ساله وبلاگ.همه پست ها یکی پس از دیگری رمز گذاری شده بودند.چه میگویند ؟ آها همه پستها خصوصی بودند به عبارتی. طبیعتا فرد جدیدی مثل آوا که تازه وارد وبلاگش میشد به علت نداشتن رمز نمیتوانست چیزی از محتوای وبلاگش بداند!!!

خیلی دلش میخواست برای صاحب وبلاگ نظر میگذاشت که: عزیزم شما میدانی وبلاگ برای چیست؟کارش چیست؟میدانی یک جای عمومی است برای انتشار فرهنگ و فکر؟یعنی در طی این چند سال مدام رمز ساخته و دست این و آن داده ای؟(بابا ایول پشتکار)یعنی برای فامیل نوشته ای انگار.پس آن  گله از مزاحمت دیگر چیست؟میدانی پست خصوصی به چه کار می آید؟ پروفایل میساختی در سایتی بهتر نبود؟مطمئی که باید وبلاگ میزدی؟