الان که دارد فکر میکند نه میداند چندم است نه میداند چه روزیست..او مانده است که چرا آدمها اینقدر سر هم فریاد میزنند و تون صدایشان را بالا میبرند؟خب طرف مقابل یا ظرفیت فهمیدن حرف را ندارد یا اصلا نمیخواهد گامی برای خودش بردارد.شما دیگر چرا با فریاد میخواهید حرفی را در مغزی فرو کنید که نمی پذیرد؟ یکبار دوبار سه بار امتحان میکنید و این کار افاقه نمیکند دیگر چرا برای بار چهارم و پنجم و ششم و... همین کار را تکرار میکنید؟ وقتی ده بار میگویی و طرفِ صحبت نمی فهمد خب بابا جان ول کنید دیگر...این یعنی چه؟ یعنی راهش فریاد زدن نیست.اعصاب خودتان و دیگری را از سر که نیاورده اید
او مانده است چرا آدمها اینقدر سریع سر ناچیزترین موضوعی با هم دعوا میکنند.چه خبر است؟ صلح و آرامش که بهتر است.فقط چندثانیه صبر و شکیبایی و و گزینش واژه ای زیبا قضیه را ختم به خیر میکند.چرا حتما باید فریاد و چهره برافروخته و زور بازویشان را به هم نشان دهند؟ و بعد هم یک هفته زحمت بکشند تا این زهری که در چند دقیقه ایجاد شده را نابود کنند؟پایان هر دعوایی هم که صلح است..پس چرا بیهوده حنجره پاره میکنند؟
پ.ن. مطلب جالبی در یکی از وبلاگ یکی از دوستانش دیده و سایر دوستان را به خواندن آن دعوت مینماید:
پست نوش دارو..از وبلاگ روزنگاری یک دانشجو از ناسرزمین مادری...بخش ادامه مطلب
بر او خرده مگیرید اگر وبش را به روز نمیکند یا سر نمیزند...
به حساب بی توجی یا مودب نبودن هم مگذارید...
این روزها بنا به اتفاقات گوناگونی که در منزل می افتد (که با خود عهد کرده دیگر ننویسد از آنها) تمرکز انجام کارهای عادی را هم ندارد.ذوق یادگیری و تعلیم مهارتهای جدید به خود را ندارد.حواس جمع برای نوشتن که بماند!!!
امید است که رستگار شود و باز برگردد و بنویسد