آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

اندر باب حفاظت از وبلاگ

اندر باب مواظبت از وبلاگ اینکه:
دوستان به شدت مراقب وبلاگهایتان باشید.
آوا نمیداند در این مدت شاید شش ماهه چرا به هر وبلاگی که سر زده و خب از مطالبش خوشش امده و تصمیم گرفته که برود و آن وبلاگ را جز مطالعات وبلاگی اش قرار دهد، بعد از دو سه بار سر زدن به وبلاگ مربوطه در چهارمین برخورد با پستی شبیه این مضمون مواجه شده که: "خب دوستان من دیگه از نت خسته شدم (یا درس و کار دارم) و دارم درب وبلاگمو برای همیشه میبندم.دوستان خوبی بودید همگی.دلم واسه وبم تنگ میشه"  البته عده ای نیز بی خبر وبلاگشان را تعطیل کرده اند.عده ای نیز به یکباره برای مدت مدیدی ننوشته اند.!!
و آوا میماند که : "ای بابا! کجا؟ تازه اومده بودیم یه چایی بخوریم دور هم..من نیومده، شما هم که رفتی"
القصه به ذهنش رسید از زمانهای دور، که میگفتند فلانی قدم سنگین است و ازین حرف ها و نکند او....؟
مراقب وبلاگهایتان باشد.از آوا گفتن و از شما هم شنفتن.

داد نزن

الان که دارد فکر میکند نه میداند چندم است نه میداند چه روزیست..او مانده است که چرا آدمها اینقدر سر هم فریاد میزنند و تون صدایشان را بالا میبرند؟خب طرف مقابل یا ظرفیت فهمیدن حرف را ندارد یا اصلا نمیخواهد گامی برای خودش بردارد.شما دیگر چرا با فریاد میخواهید حرفی را در مغزی فرو کنید که نمی پذیرد؟ یکبار دوبار سه بار امتحان میکنید و این کار افاقه نمیکند دیگر چرا برای بار چهارم و پنجم و ششم و... همین کار را تکرار میکنید؟ وقتی ده بار میگویی و طرفِ صحبت نمی فهمد خب بابا جان ول کنید دیگر...این یعنی چه؟ یعنی راهش فریاد زدن نیست.اعصاب خودتان و دیگری را از سر که نیاورده اید

او مانده است چرا آدمها اینقدر سریع سر ناچیزترین موضوعی با هم دعوا میکنند.چه خبر است؟ صلح و آرامش که بهتر است.فقط چندثانیه صبر و شکیبایی و و گزینش واژه ای زیبا قضیه را ختم به خیر میکند.چرا حتما باید فریاد و چهره برافروخته و زور بازویشان را به هم نشان دهند؟ و بعد هم یک هفته زحمت بکشند تا این زهری که در چند دقیقه ایجاد شده را نابود کنند؟پایان هر دعوایی هم که صلح است..پس چرا بیهوده حنجره پاره میکنند؟




پ.ن. مطلب جالبی در یکی از وبلاگ یکی از دوستانش دیده و سایر دوستان را به خواندن آن دعوت مینماید:


پست نوش دارو..از وبلاگ روزنگاری یک دانشجو از ناسرزمین مادری...بخش ادامه مطلب



توان نوشتن

بر او خرده مگیرید اگر وبش را به روز نمیکند یا سر نمیزند...

به حساب بی توجی یا مودب نبودن هم مگذارید...


این روزها بنا به اتفاقات گوناگونی که در منزل می افتد (که با خود عهد کرده دیگر ننویسد از آنها) تمرکز انجام کارهای عادی را هم ندارد.ذوق یادگیری و تعلیم مهارتهای جدید به خود را ندارد.حواس جمع برای نوشتن که بماند!!! 

امید است که رستگار شود و باز برگردد و بنویسد