آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

ده

میگم بیا یه کاری کنیم

این وبلاگ رو بذارم برای ثبت وقایع روزانه

من که روزنوشت ندارم.ولی برای ثبت شدن این خاطره ها تو یه جایی غیر از دفتر و دستک اینجا میتونه جای خوبی باشه.

برای خودم

برای حافظه خودم


هشت

دخترک خسته است.

پنجشنبه بایستی پروژه را تحویل دهد.هرچه جستجو کرده کمتر یافته.رویش نمی شود به استاد بگوید:"استاد شرمنده، نتونستم موضوع رو پیاده سازی کنم"

آروز میکرد کاش خدا به او قدری قدرت "سمبل کردن مطلب" میداد.

آخر او در این فرصت یکماهه چطور میتوانست پروژه ای که از آن هیچ نمیدانست و تنها یک نفر در کشور آن را انجام داده، به خوبی پیاده سازی کند؟

افسوس.

ان اضطراب اول راه بیراه نبود.یا شایدم همان اضطراب کار را بدین جا کشاند....دخترک نمیداند..کجاست یاری کننده ای که یاری دهد؟