آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

کجایم من؟-بخش اول-

میفرماید:

کجا بودم؟کجا رفتم؟ کجایم من؟ نمیدانم        به تاریکی در افتادم ره روشن نمیدانم


و حال این وصف حال آواست.

کجا بودم؟

--جای خاصی نبوده.همین شهر.همین تهران.همین خانه.با اندکی درگیریهای کنکوری که بر بنبانگذارش...


کجا رفتم؟

--جایی نرفته.مثل هرسال همه عید را منزل بوده.حتی سیزدهم به در را.البته پیش از عید و بعد از کنکور تا آمد اندکی استراحت کند و فعالیتهای ورزش رو غیره را از سر گیرد، مجددا جو منزل متشنج شد.که در پی آن آوا اتاق امنش را از دست داد.اینک در جایی است پر از رفت و آمد و شلوغی.باکی نیست.حداقل خدا رو شکر عید امسال بر خلاف پارسال نسبتا شاد و آرام بود


کجایم من؟

--و خب این پرسش اصلیست...این روزها فکر میکند کجاست؟ چه باید بکند؟ کجا باید برود.میدانید غریبه که اینجا نیست.میگوید به شما..گم شده است.حتی احساس میکند رشته تحصیلی اش را اشتباه انتخاب نکرده.این بزرگترین دلیل گمگشتگی اوست.یعنی راستش میدانید؟ آوا خودش رشته اش را انتخاب نکرد.بلکه رشته اش او را انتخاب کرد

و حالا اندیشه میکند که چه کند؟ با رشته ای که علاقه به آن ندارد.اوایل حتی از رشته اش متنفر بود.بعد از دوسال تحصیلی برایش عادی شد.رشته سختی نبود.درسها شدند مثل درسهای راهنمایی و دبستان و دبیرستان.مثل همان موقع ها از بعضی درسها خوشش می امد از بعضی ها نه. ولی خب میدید که برای موفق شدن در این رشته باید فراتر از دانشگاه رفت.کلاسها رفت.مجلات متعدد خواند. تخصصها از آموزشگاه ها گرفت.

و آوا اینها را در 1.5 سال آخر تحصیلش فهمید. به گمان خودش دیر بود ولی بی دلیل نبود.میدانست برای متخصص و بهتر شدن باید برود و کنکاش کند در این رشته..ولی نمیرفت.جذبه ای نبود.شاید بیشتر ترس بود.ترس ازینکه برود و تخصص ها را بگیرد ولی باز هیچ علاقه ای در او ایجاد نشود. 

و حالا مانده است..چه کند؟ به زمانه ای از زندگی اش رسیده که دیگر باید مستقل شود.ولی او مانده همین رشته را ادامه دهد؟در همین رشته کسب تخصص کند و صاحب شغل شود؟ برود رشته ای دیگر بخواند؟ اصلا چه رشته ای بخواند؟

اصلا آوا تو به چه رشته ای علاقه داشتی؟ پاسخ: نمیدانم


این بود آرمان های ما؟



پ.ن.(اینو نوشته بودم چرا غیب شده بود؟) در همین جا، جا دارد از تمامی سرورانی که در طول دوران غیبت اینجانب جویای احوال بوده تشکر ویژه بنمایم.باشد که در شادیها یتان جبران کنم

مهندس بعد از این ناهید کوچولوی مهربان

مهندس سویل عزیز

مهندس دلفین خوش سخن

مامایی بس مهربان

باران جان

نظرات 8 + ارسال نظر
هدی جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:51 ب.ظ http://http:/dr83.blogfa.com

منم جزو نمی دونم های علاقه هام بودم نتیجه ش این شد که توسط خدا پرتاب شدم به رشته ای که مطمئنم خودش تو انتخایش دست داشت
سعی کن هرطور شده یه علاقه ای دست وپا کنی واسه خودت

سلام هدای جون خوبی؟
یعنی دقیقا چه کردی؟ چه جوری علاقه مند شدی؟

مهتاب زاهدی شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ق.ظ http://mohandesakele.mihanblog.com

آوا جونم!!!
الان که وقت این فکرا نیست دختر خوبم. شما تا یه مسیری رو با موفقیت طی کردی. خوشبختانه از رشته ت تنفر هم که نداری. برای خوندنش مشکلی هم که نداری.
من بهت پیشنهاد می کنم با دقت بیشتری بهش نگاه کن. حتماً می تونی دوستش داشته باشی. واقعاً هر چیزی که آدم توش تخصص پیدا کنه علاقه هم ایجاد میشه بهت قول میدم!
یاد بچگیام می افتم که بعضی غذا ها رو دوست نداشتم و بابام هی می گفت بالذت بخور دوست داری.

ایمممم..امیدوار شدم پس میرم سراغ متخصص شدن
ممنونتم مهتاب جونی

ناهید کوچولوووو یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:31 ق.ظ

سلام آوا ، صبحت بخیر ، چطوری ؟
پاسخ های کنکور اومده ؟ کی میاد ؟
حالا که تا الان نمیدونی به چی علاقه داری ، پس این راهت رو ادامه بده و تخصص رو بگیر .
ارزش نداره دوباره از 0 شروع کنی .

رشته هامون مثل هم نباشه ، فکر نمیکنم هم خیلی بی ربط باشه .
دلت میاد به رشتت اینجوری میگی ؟ نکه فکر کنی چون شبیه رشته ی خودمه اینجوری میگم .

سلام ناهیدی.چطوری؟
جواب کنکور اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد میاد..دعا کن یکی از دانشگاه های خوب تهران قبول شم
رشته من نرم افزار بوده و بلی شبیه علوم رایانه است حتما میرم دنبال تخصص..ممنونم از کمکت

یک ماما با چکمه های سفید سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:30 ب.ظ http://newmidwife.blogsky.com/

سلام ....خدایا تو را سپاس می گویم ازاینکه آوا جان بازگشت....سپاس
عزیزدلم...گاهی برگشت ازیه مسیر و رفتن به یه مسیر دیگه خیلی واسه ما ممکنه گرون تموم شه
گاهی شروع دوباره و خوب استارت زدن در مسیری که داریم اونو دنبال می کنیم خیلی بیشتر جواب می ده تا اینکه بخوایم برگردیم و از نو شروع کنیم
اما فکر میکنم به توقف احتیاج داری به آرامش...
راهی رو که رفتی برنگرد ادامش بده...در شرایط سخت هم تصمیم نگیر
ما فرصت زیادی برای تغییرات بزرگ نداریم....

سلاااااااام مامی جان خوبی؟
اوهوم.همین کارو میکنم

تاراس سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:26 ب.ظ

چه علامت سوال بزرگی آوا....
ولی خیلی از افراد اینجوری هستن.... یکیش خودم.... نمی گم هیچ علاقه ای بهش ندارم.... ولی چیز های دیگه ای رو بیشتر دوست دارم....
در کنارش کارهایی رو که دوست داری انجام بده....

سلام تاراسییی
واقعا علامت بزرگی است آخر میدانی به زمانه ای رسیدم که بحث مالی هم مطرح میشه.یعنی باید پول در بیارم.بعد علایقم میمونه..بعد..

سویل چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:09 ب.ظ http://roozegaresevil.mihanblog.com/

سلام آوا خانوم چطوری؟؟...
امیدوارم تا یکماه دیگه خبر خوب قبولیت رو بنویسی... تو زندگی راهی روبرو که همیشه شادت کنه مهم نیست حتی چند سال عقب بمونی مهم اینکه همیشه از انتخابت خرسندباشی

سلام سویلی
انشالله دوست خوبم دعا کن.دقیقا باهات موافقم..

محمد جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ق.ظ http://h-no-h.blogsky.com/

آمدنت ناخوانده بود، همانطور که رفتنت بی مقدمه،، راست می گویی، رشته های تحصیلی بیشتر مان روی دست مان مانده است و علاقه های در سرمان جای دگر دارد پژمرده می شود،،،

سلاااام.
آره خب.وقتی تو همون دوره دبیرستان و یا حتی راهنمایی هیچ معرفی و آشنایی با رشته ها به بچه ها نمیدن، معلومه یه روز خیلی هامون اینجوری میشیم.حالا علاقه من چی بود؟

سحر جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:57 ق.ظ http://aseman132.blogfa.com

خوش اومدی خانوووم دلمون تنگ شده بود برات
.
والا آوا جان فکر کنم خیلی ها مثل تو این مشکل رو دارن ! مثلاً خود من بین موندن تو این رشته یا قیدشو زدن و یه رشته دیگه خودن به شدت دچار دوگانگی ام

الهــــی ..خواهر به نتیجه رسیدی رمز موفقیتت رو بهم بگو.
مهتاب میگه اگه سعی کنی متخصص بشی از رشته ات لذت هم خواهی برد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد