آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

نکات کنکوری

--دیروز..عصرهنگام...؛آوا اعلام میدارد که : "اا؟یادم رفت.فردا امتحان دارم.بذار محل امتحانو از رو اطلس تهران پیدا کنم."و برادر و مادری که به یکباره استرسمند میشوند که "فردا چی بپزم صبح بخوری و پرانرژی باشی .. وسایلتو حاضر کردی.." و آوایی که باز گفت:"ریلکس باشید..من که نخوندم همچینی" و برادری که روی مبل یک ابرویش را بالا میاندازد، به آوا زل میزند : "یعنی چی؟ برای چی نخوندی؟برای چی جدی نگرفتی؟" و آوایی که با خود میپندارد "خوبه حالا تا همین دو دقیقه پیش اصلا خبر نداشتی من کنکور دارم"

---- صبح اهل منزل او را به محل حوزه میرسانند و ایستگاه مترو را که فاصله نیم کیلومتری با محل آزمون دارد به او نشان میدهند و میفرمایند که با تاکسی به راحتی به ایستگاه مترو میرسی.مادر جان میسپارند دیگر..وگرنه دیگر عقل خودمان به این چیزها میرسد به خدا

--امروز کنکور برگزار شد..راس هشت صبح..با نظم و ترتیب.و مراقبان مهربان و پر لبخند.نکته ای وجود داشت هم در این کنکور و هم در کنکور سراسری.آن هم اینکه پس از تلاوت قرآن، مردی در بلندگو از تمامی داوطلبان خواست که برای شادی روح امام، سلامتی رهبر معظم و شادی روح شهیدان همگی سه صلوات ختم کنند.و نکته اینجا بود که بر خلاف کنکور کارشناسی که در اینجور مواقع در ابتدا صدای واضح صلوات و اندکی بعدتر صدای وِس و وِس مانندی سالن را فرا میگیرد.سکوت سالن را فراگرفت و از هیچ دهانی صدایی برنخاست.

--80 پرسشو 4 ساعت زمان .... ساعت و 9:15 همه سوالها تمام شد ولی تا 10:15 اذن خروج ندادند  آسان بود.ولی کدام نابخردی سوالات درسی را که کاملا حل کردنی است، حفظی و تعریفی طرح میکند؟

--چون آوا زودتر از جلسه بیرون آمد در طی تماسی که با منزل داشت به جهت اینکه ببیند می آیند دنبالش یا خیر اینگونه پاسخ گرفت که: " خودت بیا خونه..ولی تاکسی سوار نشیاا..پیاده برو تا مترو..ببین آوا؟دخترم تاکسی سوار نشیااا..خب؟تاکسی نه..پیاده." و آوا اطاعت نموده و 12 دقیقه پیاده روی سریع داشت تا مترو.

-- داخل واگن قطار.دخترکی موبایل به دست..هندزفری در گوش...صدایی بلند..آهنگی اوپس دوپس...و پایی که با آهنگ ریتم گرفته بود...شاید قد دخترک تا ابروان آوا بود.ولی نکته جالب آنکه کپه مویی تاج مانند در بالای سر خود ساخته بود که قدش را بلندتر از آوا میکرد.آوا پنداشت شاید همین است راز تبلیغات افزایش قد در چند دقیقه

--ایستگاهی دیگر..خط مترویی دیگر..چند نفر آن طرفتر..روی صندلی متر...دخترکی با روپوش بنفش رنگ دبستانی که گویا تازه از امتحان تیزهوشان امده به همراه مادرش...دخترک دانشجویی مقابل آنها نشسته و مشغول سخنرانی برای آنهاست: " اره عزیزم..حتما تلاش کن بری تیزهوشان..خیلی باهوشن..یه مدل دیگه بهشون درس میدن..همه شون هم از دم کنکور سراسری قبولن..اا؟داری فرانسه هم یاد میگیری؟آفرین..میتونی بری مونترآل و.." و مادر دخترک هم هی تعریف میکند از کلاسهای دخترش..و دخترک دبستانی با خنده کودکانه میگوید "خب اره هی تلاش میکنم هر دفعه رتبه ام بیاد بالا ولی نمیشه ..نمیدونم چرا" و آوایی که کم مانده بود به آن دخترک دانشجو بگوید "عزیزم اینقدر تز الکی نده.مجبورت که نکردن که..نه بابا اصلا بره کِبِک..چطوره؟". و  به مادر دخترک بگوید "خانوم تو روخدا اینقدر بچه رو اذیت نکنید از الان..معلوم نیست اصلا وقتی این بچه بزرگ شه اصلا کنکوری باشه..تازه میخواد بره خارجه هم انگلیسی به دردش میخوره تا فرانسه" ولی حس کرد بحث با این دوستان بی فایده است.

--ظهر هنگام..همان برادرش.."خب چه جوری بود؟چیکار کردی؟" و آوا بعد از پاره ای از توضیحات یاد خاطره ای می افتد.پس از رای گیری انتخابات وقتی آوا از حوزه اخذ رای بیرون آمد همین برادرش پرسید:"خب چه جوری بود؟چیکار کردی؟"

اندر باب نت

ببین دیگر کار به کجا کشیده است که علاوه بر جیمیل حتی یاهوو میل هم میگوید:

گویا شما از slow connection استفاده میکنید...


در تمام این مدت وبلاگ نویسی که بخش نظرات به صورت تاییدی بود این وبلاگ حتی یک مورد،حتی یک مورد نظر نامربوط دریافت نکرد.

ولی در این پست اخیر که بخش نظرات باز شد نمیدانم چه موجوداتی با چه تفکری و البته با این سرعت همه گیر زحمت نظرگذاری به خود میدهند. خب عیبی ندارد.فرهنگ اینترنتیتان را به رخ بکشید.نتیجه عملتان از آن شماست 

باشد که همگی رستگار شویم  

حوصله کن


حوصله حرف زدن ندارد

حوصله پاسخ دادن ندارد

حوصله شوخی ندارد

حوصله سربه سر گذاشتن با اطرافیانش را ندارد

حوصله درس خواندن ندارد

حوصله خندیدن ندارد

حوصله حرص خوردن ندارد

حوصله ایمیل خواندن ندارد (البته سرعتی هم ندارد)

حوصله جواب های با مزه دادن و بلبل زبانی کردن ندارد

حوصله یافتن دلیل اینکه چرا اینترنت کند شده را ندارد



در عوض فکر دارد..یک دنیا فکر است که رژه میروند در ذهن او...یه کم بزرگ شو


بدتر از همه اینکه انگیزه اش را برای کنکور هفته دیگر از مدتها قبل از دست داده.گرچه باز عذاب وجدان گرفته بود ولی اینبار حوصله عذاب وجدان را هم ندارد.کوبیدش کنار.با خودش میگوید:

--که چی؟قبول شدی که چی؟قبول بشی که باید بمونی.نشدی هم مهم نیست.علی رغم اینکه داداشم میگه اول فوق بگیر بعد بیا یه دور خیز میکنی و یه کم خودتو جمع و جور میکنی و میری.چه با اون چه خودت تنهایی


یادش هست که همیشه هر ایده جدیدی در مورد یادگیری داشت، آن را در نخستین صفحه کتابی که مشغول مطالعه اش بود مینوشت.و حس میکند حالا زمانش رسیده.که دفترچه ای نو بردارد.تمام ان کتاب ها را روی هم بچیند.از صفحه اولشان ، ایده ها را دانه دانه و یکی یکی روی برگه دفترچه بنویسد.الویت بندی کند.همزمانی و توازی آنها را مشخص کند.و ببیند در فرصت باقی مانده چه برنامه ای برای آنها باید بریزد.اگر قبولی اتفاق افتد که چهار ماه فرصت دارد برای ایده های بزرگتر و اگر هم نه باید برای بزرگترین هدف تا به امروزش دورخیز کند.در هر دو حال سود از آن اوست.شاید اینجاست که میگویند : هرچی خدا بخواد


پ.ن..دوستان بلاگفایی عزیز، اومدم وبلاگتون ولی کد امنیتی بخش نظرات وبلاگتون لود نشد که بتونم براتون پیام بذارم.


پ.ن. این لینک تکه هایی از یک اپراست.لینک فیلتر نشده ندارم فعلا.گرچه تصویر دارد ولی گوش کنید زیباست. خصوصا صداهایی که میخوانند