آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

پنج

و اما گزارش روزهانه (یعنی گزارش چند روز)

سه شنبه: تعطیل بود.چراکه جشن بزرگی در آن روز برگزار میشد و آوا آن روز را به خودش مرخصی داد.چرا البته نیم ساعت مطالعه داشت


چهارشنبه: تاخیر در بیدار شدن.با این حال برنامه را کامل انجام داد.تیک ها یکی پس از دیگری روی نام دروس فرود می آمدند.راستی امروز باز هم تعطیل بود.


پنجشنبه: تاخیر در بیدار شدن. یک موج منفی از نوع امواج همیشگی منزل منتها این بار با دز بسیار خفیف.باعث شد زمان صبح تا ظهر را کمی از دست بدهد.کمی هم بی حوصله شد.مجبور شد برنامه فردا (جمعه) را با امروز(پنجشنبه) کمی جا به جا کند.

نکته مفید روز: در ساعات پایانی شب تیکهای نخورده، ایده ای جدید در برنامه ریزی به او داد.یک تغییر کلی برای مدت ده تا یازده روز.البته میتوان زمان را کمتر هم کرد.سه بخش روز با یک درس و بخش چهارم با یه درس سبک و جدید.نتیجه کار: تمرکز بیشتر، جبران تیک های نخورده، کمی شتاب یکباره و روحیه بهتر


جمعه: تاخیر در بیدار شدن. قرار بوده ایده از امروز اجرا شود.ولی باز  هم نیازمند تغییراتی است.بنابراین برنامه امروز را مطابق گذشته انجام داد.با کمی کندی.و کمی نقص.پروژه روز در حدود 60 درصد اجرا شده.آوادخت راضی نیست


شنبه: تاخیر در بیدار شدن.روز آغاز ایده جدید.یک چارک فاز اول اجرا شده.برای ادامه ماجرا باید چاپگر را روشن کند.


وای خدایا چرا اینقدر من خوابم زیاد شده.چرا هی خوابم میاد؟من صبح رو بدجوری لازم دارم.ولی انگاری به پلکام سکه بستن که هی میفتن.این تاخیر در بیدار شدن رو چه کنم؟ حالا اگه کار نداشتم عین جغد بیدار می موندماا.ولی الان که کار دارم هی خوابم میاد.

یکی دعا کنه فردا استاد ساعت آخرم نیاد . اصلا مجبوره نیاد.چون اگه بیاد، اونوقت من نمیرم و از عدم حضور من در کلاس خیر و بهره ای نمی بینه


  آهنگیست در وبلاگ آوا از انیگما..جالب است و کمی قدیمی . با مرورگر IE گوش دهید


پ.ن.هم اینک استاد در سایتش اعلام کرده که فردا نمی آید  و طبعا کلاس هم تشکیل نمیشود. فرصتی دوباره جهت درس خوانی

فرزند مادرم

عجیب است.

گاهی چنان نکات ریزی را از ورای سالهای دور بیرون میکشد که همگان متعجب میمانند.در حالیکه این کار برایش عادی است. و گاه چنان حافظه اش قفل میشود که حتی ساعت ابتدایی روشنی روزی که در آن است را به خاطر نمی آورد واین بار خودش متعجب میشود.

خب این بار این وبلاگ به کمکش آمد تا دریابد روزهای ابتدایی هفته را چه کرده.


مامان رفته دکتر.دیگه ظرفیتش پر شده.حتی با صدای خنده هم ناراحت میشه


تازگیها هر فرم ثبت نامی را که پر میکند، به قسمت نام پدر که میرسد، از خود میپرسد: چرا؟پس مامانم کو؟این زندگی که من دارم که همه اش به خاطر فداشدن مامانه.پس چرا همه چیو میزنن به نام کسی که حتی نمی دونن این فرد از پیشرفت بچه هاش متنفره؟

یا نه.بعضی فرم های مینویسند: فرزند:...... و تو باید نام پدرت را بنویسی.برای خیلی ها این عمل خوشایند است.خیلی ها برایشان عادی است و حسی ندارند.ولی آوا هرجا که میرود هر لوح تقدیری که میگیرد ، هر عنوانی که کسب میکند، با خط خوشی نوشته اند: سرکار خانم آوادخت   فرزندِ ..... و آوا سریع تر از سایر قسمتها این قسمت را پر میکند و یا میخواند تا بلکه چنگی که به قلبش فرو میرود، سریعتر بیرون آید.



چقدر دلم باشگاه میخواد.خسته شدم از تو خونه ورزش کردن.چقدر زمان بپربپر و یاد گرفتن ضربه جدید کیف داشت.

از من داشته باشید: ورزش امری است اعتیاد آور.اگر بخواهی ترکش کنی، بدنت  شروع میکند به درد گرفتن و چِرِق چِرِق صدا کردن. پس رهایش نکن.

چهار

آوا جمعه را چه کردی؟

یادش نیست.بیکار نبود ولی چه کارهایی کرده یادش نیست.

ولی شنبه را خوب میداند که استراحت کرد.

یکشنیه آلوده را با همه فعالیتش گذراند.و شنید که یحتمل چهارشنبه و پنجشنبه هم تعطیل خواهد بود.او خوشحال است.چون باز فرصتی دارد برای خواندن.نمیداند چرا چند تن از دوستانش ناراحتند ازین تعطیلی.چون احتمالا نمی توانند بیرون از خانه روند و دمی را در جمع دوستانشان بگذرانند.

آوادخت نمی داند دوست صمیمی یعنی چیه؟او با همه دوست هست در یک سطح.نه ژرف تر.آدمها در زندگی او جریان دارند مثل رود.اینست که حال آن گروه از دوستانش را که دلشان برای با رفقا بودن غش میرود نمیفهمد.اصلا یعنی چه؟آدم باید از تعطیلات خوشش بیاید


ولی بد دیروز این قسمت بود که یکی از دوستانش او را دقیقا یک ساعت برای اوردن کتاب معطل کرد.

-آوا من ۵ دقیقه دیگه میام و کتابتو میارم

-باشه پس من اینجا تو ایستگاه مترو منتظرم

و این ۵ دقیقه شد ۶۵ دقیقه.


خب اگر دیرتر می آمدی مشکلی نبود.اگر راستش را میگفتی که در ترافیکی، آوا حداقل میدانست که میتواند جزوه ای از کیفش در بیاورد و این یک ساعت را به مفیدی بگذارند.

نه اینکه روی سکو ببنشیند و کفش های عابران را نگاه کند و از نوع و مدل کفش بعضی ها خوشش بیاید.یک ساعت کفش دیدن.چه عالی

ولی خب نتیجه این انتظار کفشی سردرد آوادخت است و خستگی.

باری امروز هم دیرتر از جایش کنده شد.فقط رایانه اش را سرو سامان داد و رم خرید و سیستم بست و خنزرپنزر روی هارد نصب کرد.


همین؟

از روزی که توش مفید نباشم بدم میاد.