آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

اندر باب تاثیر سونامی بر کامپیوترها

از پروردگار عالمیان که پنهان نیست از شما چه پنهان:


برادری دارد که در یکی از شهرستانها درس میخواند و طبیعتا هر از چند روز یا احیانا ماهی به منزل مراجعت مینماید.این برادر بس پر انرژی و شلوغ است طوریکه با تشریف یابی اش به منزل حسی شبیه زلزله به اهالی منزل دست میدهد.

ماجرا از آنجا آغاز میشود که خب این برادر نیز طبیعتا همچون سایر اعضای منزل برای انجام کارهایش به رایانه نیاز دارد.نکته آنجاست که پشت هر رایانه ای که بنشیند، آن رایانه هم از زلزله بی نصیب نخواهد ماند.طوریکه یکبار وقتی آوا بعد از این برادرش، پشت رایانه خویش نشست، لحظه ای شک کرد که : "این کامپیوتره خودمه یا اشتباه نشستم؟ اینا رو من نصب کردم؟ "

سایر برادرها ولی غر میزنند که : "بابا بازاین آ... چیکار کرد با کامپیوتر ما اخه؟چرا کنفیکون میکنه اینجا رو اخه؟این چه وضعشه آخه؟ مگه خودت لپ تاپ نداری آخه؟ " و... از سویی دیگر این زلزله...نه..ببخشید... برادر معتقد است که :" بی جنبه ها مگه من چیکار کردم اخه؟ نا مرتب بود برنامه هاتون آخه.رو لپ تاپ من بازی نمیشه نصب کرد آخه..این چه وضعیه آخه؟ "

و خب طبیعتا در بین پسر جماعت بحث بالا میگیرد 


بنابراین و بنا به مصلحت و آرامش خاندان این آواست که میپرد وسط و اعلام میدارد : " برادریَم بیا برو پشت رایانه من. هر کاری دوست میداری بکن..به کامپیوتر بقیه کاری نداشته باش..فقط تو رو خدا رو دسکتاپ هیچی نریز..برای فایلای خودت هم یه پوشه جدا بساز" و آوا میداند که این گفته ها چندان فایده ای ندارد.چون چندی بعد همین برادرش خواهد پرسید: "این عکس چیه رو کامیپوترت؟ ااااا؟این فیلمه رو هم دانلود کردی؟ اون اهنگه رو نداری؟فلان مرورگر کو پس؟ چرا رو سیستمت فلان نرم افزار نصب نیست؟نصبش میکنم"


و اینگونه میشود که برای مدتی، بخش عمده ای از روز رایانه دست برادرش است و میداند بعد از رفتن او باید سونامی حاصله از رایانه رو جمع کند یا حتی ویندوز جدید نصب کند..اینست آوادخت روزها چهار زانو روی مبل مینشیند، کف دست راستش را روی دست چپش میگذارد..دو انگشت 60 را به هم تکیه میدهد و میرود به تمرکز و تفکر...در ذهنش به برنامه اش نگاه میکند..به تیکهایی که باید روی هرکار انجام شده بخورد ولی خب با این وضع نمیخورد...به کارهایی که باید با رایانه انجام شود ولی خب مجالی نیست فعلا...به تمارین ورزشی که باید آنها را در جایی به نام اتاقش انجام دهد ولی خب فعلا اتاق در استعمار است ..به عذاب وجدانی که از کارهای انجام نگرفته و تعویق افتادن کارها خواهد گرفت...به وقتی که باید برای مرتب کردن رایانه اش در روزهای آتی بگذارد...و مدام با خودش فکر میکند که چرا هنگام برنامه ریزی،  حضور برادر را پیش بینی نکرده بود؟ آیا بهتر نیست یه لپ تاپ برای خودش بخرد؟ اصلا به صرفه هست این کار؟ آیا باید به هنگام حضور برادر برای خود مرخصی اجباری تعیین کند؟ آیا بهتر نیست کارهای رو طوری تنظیم کند که حداقل نیاز به رایانه را داشته باشد؟ آیا اصلا مگر ممکن است؟....


پ.ن.این گزارش از پشت رایانه خودش نیست

پ.ن..اساسا خوش به حال برادرهایی که خواهر دارند(یا به عبارتی من چه فداکارم)

پ.ن...بلاگ اسکای کند شده ؟