آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

آوادخت، یک مشاهده گرِ روشن بین

نیک باش چون تابش آفتاب و بخشش باران

کجا بودم من؟

 من چند ساله اینجا نبودم؟ 
هنوز وبلاگ نویسی رایجه یا من از خواب اصحاب کهف بیدار شدم؟ 

بگید من طاقتشو دارم 

نپرسم چه کنم؟

وقتی یه چیزی رو میخوای...ولی یهو شک میکنی...

از کجا بفهمم به صلاحمه؟چرا اینقدر تردید میکنم تو تصمیم گیری؟چرا اینقدر میترسم از خواستن؟

یکی کمک کنه:

از کجا میشه فهمید چیزی به صلاح آدم هست یا نه؟ :(

کجایم من؟ -بخش سوم-

و خب نتایج مکاشفات اینجانب در راستای دو پست پیشین بدین جا رسید که :


آوا دانست در عمرش هیچ کار تخصصی را با علاقه انجام نداده.اصلا فکر نمیکرده که باید علاقه مند بود تا کاری را انجام دهد.او میپنداشته که بایدهر کاری را به بهترین شکل انجام داد و خب تا آنجا که توانسته این کار را کرده.چنین است که به جرات میگوید هرکاری را خوب انجام میدهد..و این را دریافت که فقط درس خواندن را دوست میداشته.و با لذت انجامش میداده.محیط درس و دانشگاه و مدرسه را دوست میدارد.و میخواهد بعدها از کار و رشته و مسیرش لذت ببرد ولی هنوز نمیداند چه رشته ای برای او ساخته شده؟ اصلا این حد که او میپندارد، علاقه لازم است؟ آیا لذت بردن از کار در گروی علاقه است؟بی علاقه نمیتواند لذت ببرد؟

باری، شبی به ذهنش رسید که عکس این مورد را از خودش بپرسد :

--"چرا از رشته ات خوشت نمیاد؟ "

جواب واضحی نیافت.چرا که تمرکز کافی ندارد..فقط چیزی در ژرفای وجودش داد زد :

--"ترس..چون میترسی...میترسی ..از رشته ات میترسی..از اینکه تو این رشته آدم بزرگی که مدنظرت هست نشی میترسی..از سختیش میترسی."


و باز شبی دیگر وقتی که به شدت از افکار این مدت کلافه بود در دلش چنین گفت: "خدایا خسته شدم..خودت با یه نشونه واضح بگو من چه رشته ای رو باید بخونم اخه؟"

و پس از این کلام بود که به خواب رفت..در خواب دید در رشته ای قبول شده است..حدس میزنید چه بود؟

-- مامایی

آیا این همان نشانه ای بود که از ایزد خواسته بود؟



پ.ن.1/بد وضعیست..الهی دچارش نشوید

پ.ن.2/  شما زمانی که دبیرستانی-یا حتی بعد تر و قبل از آن- بودید چطور فهمیدید چه رشته دانشگاهی برایتان خوب است؟نتیجه چه بوده؟

پ.ن.3/ کتاب یا منبع خوبی برای ایجاد تمرکز  و راه و روشهای آموزش تمرکز سراغ دارید؟